فاطیما عروسک خالهفاطیما عروسک خاله، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

فاطيما همه اميد من

7 ماه گذشت ...

سلام عشق خاله  الان كه دارم اين پست رو برات ميزارم ساعت از 12 نيمه شب گذشته و بارون خيلي قشنگي داره مياد .همراه با  صداي رعد و برق شديد خاله خيلي دلش برات تنگ شده ...خوشحالم ازينكه فردا مياي خونمون .كاش زود فردا بشه و من روي ماهت رو ببينم. باور كن وقتي نيستي به همه ما سخت ميگذره . ديگه مدتيه آخر هفته ها برام كسل كننده نيستن ...چون چهارشنبه ها و پنجشنبه ها بعد از ظهر و جمعه ها كه سر كار نميرم فاطيما جوني مياد خونمون و من همه وجودم از وجودش شاد ميشه  خوشگل خاله 7 ماهگيت با دو روز تاخير مبارك عزيزم ...خيلي زود داري بزرگ ميشي .باورم نميشه ازون پستي كه  مربوط به تولد  6 ماهگيت بود...
29 مهر 1393

فاطيما داره بزرگ ميشه ...

سلام به فاطيما جوني گلم قند عسلم ...شيرين عسلم ...شيطونكم ...ماه گلكم  آخ خاله !!دوباره بعد از چند شب رفتي خونتون و من دلم برات تنگ شد ... قربونت برم كه داري بزرگ ميشي و روز به روز  چيزاي جديدتر ياد ميگيري... و من چقدر خداي مهربون رو شكر ميكنم از بابت دادن دختري مثل تو كه انقدر باهوشه  عزيز دلم اين روزا حسسابي شيطون شدي ..اصلا نميخواي بشيني ...همش دوست داري سرك بكشي اين ور و اون ور ...دوست داري اشياء رو لمس كني ... از پرت كردن اشيا هم خوشت مياد ..دوست داري پرت كني و برات بياريم و دوباره بندازيشون ... امروز دايي محمد حسين رو خيلي اذيت كردي از بس سينه خيز رفتي سر كتاباي درسيش... دايي هم از بس دوست د...
23 مهر 1393

شيرين تر از هميشه ...

سلام به فاطيماي نازم  كه خاله الهي فداي تو بشه كه انقدر ناز و خوشگل و خوردني شدي عزيزكم از روز چهارشنبه ظهر اومدي خونمون و الانم هستي و طبقه بالاي خونمون خوابيدي... وااااي نه الان خاله  فرزانه از بالا آوردت پايين .روبروي من وايساده داره ميخنده ...اين چه خوابي بود؟؟مگه گنجشكي كه انقدر كم  ميخوابي فدات بشم ؟؟ جونم برات بگه اين چند روز من حسسسسابي از وجودت لذت بردم و كلي باهات بازي كردم و حرف زدم .واي خاله جون سه  روزه همش بغل خودمي ..مخصوصا كه مامان الهه داره يه مانتو براي خودش ميدوزه و من بيشتر تو رو بغلت كردم  و باهات بودم...تا مامان به كارش برسه و لباسشو زود بدوز...
11 مهر 1393
1